•▪●ღعشقღ●▪•
متن عاشقانه واحساسی و...
|
|
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ ... ادامه مطلب... دلنوشته ها و متن هاي كوتاه رمانتيك و عاشقانه
بهانه ی بیداری ست ؛
ادامه مطلب... دل نوشته
بند میزنم ادامه مطلب... روزگار ما روزگار ما وفا با ما نداشت <<به نام خدای عاشقا>>
یک داستان عاشقانه و غم انگیزسر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
ادامه مطلب... نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:داستان, داستان عاشقانه, داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!,, توسط love
|
داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدمهاش و صِدای نَفَس نَفَسهاش هم.
ادامه مطلب... من عاشق می شوم، پس هستم
زمانی که عاشق میشویم، دریچهای به معنویت باز میکنیم. ادامه مطلب... خدایا...
خدایا حواست هست صدای هق هق گریه هام ازهمون گلویی میادکه توازرگش به من نزدیکتری. ایستگاه عشق
هم دیگر را یافتیم
ادامه مطلب... عیدی ندارم
امسالم مثل هر سال
بدون تو تموم شد امسالم مثل هر سال بدون تو حروم شد امسالم مثل هر سال نیومدی تو پیشم کم کم از دوریت دارم افسرده میشم خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم ادامه مطلب... هرچه خواستم مقاومت کنم و فریاد بزنم، دیگر فایدهای نداشت. ناخودآگاه شروع کردم به اشک ریختن. کل ماجرایی که قرار بود تا دقایقی دیگر بر سر من و همسرم رخ دهد از جلوی دیدگانم گذشت... ادامه مطلب... داستان عشق
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه ميخواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد. ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برميداشت، آن مرد هم همين کار را ميکرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نميخواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بيادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي ميخواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود. در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلياش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيتهايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد! ادامه مطلب... اينقدر غمم زياده|كه دارم ميسوزم اينجا|ولي تو خيالتم نيست|كه دارم ميميرم اينجا
هوا به كلي فرق كرده بود.هرچندبهار شده بود ولي سردييه زمستون هنوز از تنش در نيومده بود احساس ميكرد كه قراره اين روزهابه ظاهر گرم وروشن بهاري از ايني كه هست هم سردتر وتاريكتر بشه ولي بهتر از همه مي دونست كه كاري نميتونه بكنه اون به بيرون از شهر آمده بود كه شايد بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود كنار بياد صدايي كه باد با خودش مي آورد اگرچه سنگين بود ولي براي دل پسرك خوش بود صداي ني چوپاني كه در خلوت خودش ميزد صداي آواز چوپاني كه... خلوت بي تو معنا نداره... اينجا بدونه نازنينم صفا نداره... اون روز فردايه ديروزي بود كه به انتظار روزي بهتر سپري شده بود پسرك خوب ميدونست كل تلاشش هم فقط ميتونه مثل پرپرزدن مرغ قبل از سر بريدن باشه رشته افكارش به خاطر به ياد آوردن آخرين تماس تلفنيه عزيزش به هم ريخت كسي كه رفتن او باعث شده بود اين دنياي اهورايي روپسرك تاريك وظلماني ببينه --الو سلام داداشي --سلام خواهر جون عزيزم
![]() ادامه مطلب... قسم به تو قسم به تو...كه عشق من...يه عشق بي زبونه
عاشق بی خبر نمونده حرف دلی که نگفته باشم نبوده شبی که بی یادت خفته باشم حالامی فهمم که هیچ چیز حریف فاصله ها نیست وکنون برایم هیچ چیز زجرآورتر از خاطره هانیست چقدر ناتوان و بیچاره ام دراین هم همه ی بی کسی من که می دونم تو نمی خوای هرگز به من برسی
ادامه مطلب... عاشقانه:۹ راه برای رومانتیک بودن
بسیاری از افراد بطور خدادادی دارای استعداد برای انجام رفتارهای رمانتیک می باشند. حتی بی احساس ترین انسانها نیز می توانند میز شام رمانتیکی را تدارک دیده، بدون دلیلی خاص گـل بـه خـانه آورده و یا به یکباره شروع به تحسین و تمجید از همسرشان بنمایند. در زیر پیشنهادات ساده ای ارائه شده اند که براحتی و بدون زحـمت بـسیـار مـی توانید همسر خود را تحت تاثیر قرار دهید. برای اینکار آماده شوید. ادامه مطلب... |
و آدرس iloveyou110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |